پس چرا گریه نکنم؟ ...
فرازی از دعای ابوحمزه ی ثمالی
وَمالى لا اَبْکى وَلا اَدْرى اِلى ما یَکُونُ مَصیرى،
و چرا گریه نکنم در صورتى که نمى دانم به چه
سرنوشتى دچار گردم ؟
وَاَرى نَفْسى تُخادِعُنى، وَ اَیّامى تُخاتِلُنى،
من نفس خود را چنان بینم که با من نیرنگ زند و روزگارم را که مرا بفریبد
وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَاْسى اَجْنِحَةُ الْمَوْتِ،
در حالى که مرگ بالهاى خود را بر سرم گسترده
فَمالى لا اَبْکى،
پس چرا گریه نکنم؟
اَبْکى لِخُرُوجِ نَفْسى،
گریه کنم براى جان دادنم
اَبْکى لِظُلْمَةِ قَبْرى،
گریه کنم براى تاریکى قبرم
اَبْکى لِضیقِ لَحَدى،
گریه کنم براى تنگى لحدم
اَبْکى لِسُؤالِ مُنْکَر وَنَکیر اِیّاىَ،
گریه کنم براى سؤال نکیر و منکر از من
اَبْکى لِخُرُوجى مِنْ قَبْرى عُرْیاناً ذَلیلاً،
گریه کنم براى بیرون آمدنم از قبر برهنه و خوار
حامِلاً ثِقْلى عَلى ظَهْرى،
که بار سنگینم را به پشتم بار کرده
اَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ یَمینى وَاُخْرى عَنْ شِمالى،
یکبار از طرف راستم بنگرم و بار دیگر از طرف چپ
اِذِ الْخَلائِقُ فى شَاْن غَیْرِ شَاْنى،
و هریک از خلایق را در کارى غیر از کار خود ببینم
لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ یَوْمَئِذ شَاْنٌ یُغْنیهِ،
براى هر یک از آنها در آن روز کارى است که به خود مشغولش دارد
وُجُوهٌ یَوْمَئِذ مُسْفِرَةٌ، ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ،
چهره هایى در آن روز گشاده و خندان و شادمانند
وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذ عَلَیْها غَبَرَةٌ، تَرْهَقُها قَتَرَةٌ وَذِلَّةٌ،
و چهره هایى در آن روز غبارآلود است و سیاهى و خوارى آنها را فراگرفته
سَیِّدى عَلَیْکَ مُعَوَّلى وَمُعْتَمَدى، وَرَجآئى وَتَوَکُّلى،اى آقاى من بر توست تکیه و اعتماد و امیدو توکلم
وَبِرَحْمَتِکَ تَعَلُّقى،
و به رحمت تو آویخته ام،
- ۹۳/۰۴/۱۴