غیبت
و طبق رطب
شیخ شبلی را یکی غیبت کرد....
شیخ برای غیبت کننده یک طبق رطب فرستاد ...!!
و گفت :
شنیدم که تو عبادت خود را برای ما هدیه فرستاده ای، من نیز خواستم تلافی کنم ...
غیبت
و طبق رطب
شیخ شبلی را یکی غیبت کرد....
شیخ برای غیبت کننده یک طبق رطب فرستاد ...!!
و گفت :
شنیدم که تو عبادت خود را برای ما هدیه فرستاده ای، من نیز خواستم تلافی کنم ...
ملا و عالم قبر
روزی ملا از کنار قبرستان روستایی که آنجا ساکن بود می گذشت . به ناگاه قبری شکافته یافت ، وارد قبر شد و دراز کشید ،
حوالی شب کاروانی با اسب و قاطر و شتراز بیرون روستا به سمت روستا می آمد ،
همان
دم که سرو صدای کاروانیان به گوش ملا رسید ، به خیال آنکه ملائکه ی نکیر و منکر
میباشند هراسناک از جای خود برخواست .
اسب ها و قاطرها وقتی ملا را در تاریکی دیدن رَم کردند و ریختند بر سر ملا و چندتای از آن زبان بسته ها به داخل قبر افتادند ...
و
وقتی کاروانیان متوجه این ماجرا شدند که ملا دست به چنین کاری زده ریختن بر سر وی و
او را به باد کتک گرفتند .
ملا
از دست آنها گریخت و با جامه ی پاره و سرو روی خونین به خانه بازگشت ،
عیال ملا
وقتی او را با این اوضاع دید از وی سوال کرد :راستش
را بگو ملا باز چه دست گلی به آب دادی ؟؟
ملا ماجرا را تا به آخر برای عیالش بازگو کرد . بعد از اندکی که حال ملا بهتر شد عیال از وی سوال کرد :
خب ملا حالا بگو ببینم از عالم قبر چه خبر ؟؟
ملا
در جواب عیال گفت :
اگر قاطر کسی را رَم ندهی با تو کاری ندارند !!!!
روزی فتحعلی شاه نشسته بود و دو تن از بانوان مورد علاقه ی او یکی به نام " جهان " و دیگری به نام " حیات " در دو طرفش نیز نشسته بودند .
شاه این شعر را خواند :
نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم به که مهر ببندم ؟ در این میان خجلم
فورا
جهان گفت : تو
پادشاه جهانی ، جهان تو را باید ...
حیات گفت : اگر حیات نباشد جهان چه کار آید ؟؟
زن دیگری از زنان حرمسرا که نامش " بقا " بود همین که جملات را شنید متوجه شاه شد و گفت :
حیات
و جهان هر دوشان بی وفاست بقا را طلب کن ، که آخر
بقاست 1
__________________
1-کشکول امامت ، ج1 ، ص 56