لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است ...
پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ
عشق در واژه نمیگنجد و معنا نشود
عــــاشقی با اگر و شـاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
هــرکسی در به در خــانه ی لیــلا نشود
دیر اگر راه بیفتیم به یوسف نرسیم
ســــر بــازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است
لطف تو شـــــاملم آیا بشــود یا نشــود
من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام
کمرم غـــیر درِ خــانه ی تو تا نشود
هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ
من نــدیدم که بیایــد کسی و جــا نشود
بین زوار که بــاشم کرمت بیشــتر است
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
امن تر از حـرمت نیست همان بهتر که
کودک گــم شده در صــحن تو پیدا نشود
دردهــــایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود
بهتر از این که کسی لحظه ی پابوسی تو
نفس آخــــــر خــود را بکشد ، پــــا نشود؟
طوری افـــتاده گره بر دل بی تــــاب دخیل
که به جز دست تو با دست کسی وا نشود
لحظه ی واشدن سفره ی حاجات شنید
هرکه از جــــانب تو پاسخی، الا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
عــــاشقی با اگر و شــــاید و امــا نشود
دریافت فایل تصویری
- ۹۳/۰۲/۱۸